زبانحال مسلم بن عقیل علیهالسلام قبل از شهادت
روی بامِ قـتـلگـاهش؛ کـفـتـرِ نامـهبرت خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت کاش میشد نامـهام آتش بگیرد بین راه یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت نامههای خطّ کوفی را نخوان؛ آتش بزن کاش میشد حرفهاشان را نمیشد باورت دلخوشیهای ربابت را ببین و رحم کن زودتر برگـرد، تا زنده بمـاند اصغـرت مردمِ شهر عـلی؛ نامِ عـلی را دشمناند رحـم کن بر قـدّ و بـالای عـلیِ اکـبرت مشکهایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست تا مـبادا آبـروی حضرت آب آورت… پنجههای گرگها را شانه دیدم؛ رحم کن گنگ میگویم؛ زبانم لال؛ موی دخترت چشمهای مردم این شهر، خیلی بیحیاست وای، میترسم بیفـتد بر نگـاه خواهرت لااقل خونم؛ سرم؛ دفع بلا میکرد، کاش از تو و اهل و عیالت از تمام لشکـرت |